ظهر یک روز تعطیل بود و مرینت زنگ زد به الیا
مرینت : امروز بیا خونمون کارت دارم
الیا:باشه
چند دقیقه بعد از تماس مرینت با الیا یکی زنگ خونه ی مرینت رو میزنه 
مرینت :الو بفرمایید ، بیاتو
نادیا (خبرنگار ): سلام مرینت جان میدونستم که می تونم روت حساب بکنم
، لیا جان(اسمشو نمی دونستم اسم واسش گزاشتم ) مرینت رو عضیت نکنی ها
مرینت: شما خیالتون راحت باشه
نادیا :خداحافظ ، خداحافظ
مرینت :خداحافظ
لیا :خداحافس مامان
مرینت :اخیش
مرینت نگاهی به عقب انداختو به لیا گفت
مرینت :لیا چرا اونجا وایسادی بیا تو دیگه ، الان الیا هم میاد
لیا که اسم الیا رو شندید گل از گلش شکفت
پنج دقیقه بعد
زنگ در رو زدن
لیا :من درو باز می کنم ، کیه ؟
مرینت :کی بود ؟


ادامش پست بعدی

داستان دختر کفشدوزکی (البته بیشترش رو خودم مینویسم )پارت اول

مرینت ,لیا ,رو ,، ,الیا ,زنگ ,مرینت رو ,دقیقه بعد ,، الان ,الان الیا ,دیگه ،

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود انلاین پاورپوینت darakhsheshtor کتاب وب ریـــــاضــــی کـــده شبنم شهر اسکول بازی سی سانگ بهترین سایت خلاصه کتاب روانشناسی صنعتی نارن دارسینگ دوازدهم ریاضی (مطهری)